نگارش: زنـــده یـــاد قـیـوم رهـبـر
تاریخ نگارش: ۱۳۶۱ شمسی
بازنشر: جمعی از اعضای سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما)
۰۲ اکتوبر ۲۰۲۵



در بارۀ برخی مسائل رهبری در سازمان ما
(۵)


" ما رهبران، موضوعات، وقایع و مردم را فقط از یک طرف می بینیم. به نظر من از بالا: میدان دید ما در نتیجه کم و بیش محدود است. توده ها بعکس، موضوعات، وقایع و مردم را از طرف دیگر می بینند. به نظر من از پائین میدان دید آنها نتیجتآ تا حدودی محدود است. برای اتخاذ راه حل  صحیح در مورد مسأله، این دو تجربه باید در هم آمیزد ــتنها در چنین حالتی رهبری صحیح خواهد بود. اینست معنای، نه تنها به توده ها بیاموز، بلکه همچنین از آنها یاد بگیر...."(۱)
یک سازمان انقلابی و پیشاهنگ مولود یک جامعۀ طبقاتی است که در آن تضاد های گوناگون و برخورد های متضادی نسبت به حل این تضاد ها وجود دارد. سازمانی که هدف آن انقلاب کردن، سرنگونی طبقات حاکمه استثمارگر و ریشه کن ساختن مناسبات امپریالیستی است، نمی تواند به تنهائی این رسالت عظیم تاریخی را به سرمنزل مقصود برساند. بناءً، مجبور است با افراد جامعۀ خود، با طبقات و اقشار مختلف، با نیروهای مختلف مناسباتی را برقرار نماید. این مناسبات او دشمنی مطلق تا مخالفت های مرحله ای و یا کلی، دوستی های زودگذر و یا درازمدت و یا اتحاد و پیوند مستحکم، اشکال و درجات مختلفی را احتواء می کند.
سازمان انقلابی در فهم این مناسبات در قدم اول باید خط فاصلی میان خود و دشمن بکشد ــلذا خط مشی توده ئی می تواند انعکاسی از مناسبات ما و دشمن باشد. ما در میان دشمن مانور می کنیم، نیرو های آنها را پراکنده می سازیم، اختلافات درون آنها را تشدید و از ورای آن به نفع انقلاب استفاده می بریم. ولی همۀ این سیاست ها و تاکتیک ها به معنای خط مشی توده ئی نیست، بلکه ضربت زدن و تجزیۀ نیروی دشمن است.
مشی توده ئی مناسبات متقابل میان توده های مردم و سازمان انقلابی را نشان می دهد و از این لحاظ نیز دارای مفهوم کاملأ طبقاتی است. به این معنی که هر نیروی سیاسی در قدم اول باید به توده های طبقۀ خود تکیه کند و عرصۀ فعالیت خود را در میان توده هائی گسترش دهد که منافع طبقاتی آنها در یک مرحلۀ مشخص تاریخی با منافع وی پیوند خورده است. به طور مثال اگر یک نیروی انقلابی از توده های زحمتکش و استثمار شده غافل شود و به دنبال عده ای فئودال و یا بوروکرات برود و با آنها پیوند برقرار نماید، در آن صورت نمی توان از خط مشی توده ئی صحبت کرد. 
ولی این فقط یک جانب مسألۀ و حتی جانب کم اهمیت و شکلی آنست. اهمیت خط مشی توده ئی در مفهوم این مناسبات و مضمون آن نهفته است.
خط مشی توده ئی یعنی رفتن در میان توده ها، کارکردن با آنها و اشتراک در زندگی آنها است. رفتن در میان توده ها ممکن است به مفهومی سیاسی آن مطرح باشد و ممکن است نیز رفتن فزیکی اهمیت داشته باشد. مطلق کردن یکی از این دو مفهوم خطرناک است و به پاسویته، ذهنی گرائی و یا " توده گرائی، منجر خواهد شد. مهم اینست که اشکال مختلف رفتن در میان توده ها را همزمان تلفیق کرد و در هر کجا مطابق شرایط ویژه آن از شکل مناسب رفتن در میان توده ها استفاده کرد. ایجاد سلول های انقلابی در میان کارگران، بردن تبلیغات منظم در میان آنها، ایجاد تشکلات انقلابی دهقانی،  اشتراک در مبارزات عملی ( نظامی و سیاسی )، رفتن در میان تشکیلات توده ئی و قومی و جهت دهی آنها و غیره... همگی اشکال مختلف رفتن در میان توده هاست.
رفتن در میان توده ها به مفهوم علمی و انقلابی آن رابطه ارگانیک، منظم و هدفمند انقلابیون با توده هاست و نمی تواند به شکل معینی منحصر بماند ــ آنچه مهم است، داشتن این گونه رابطه و یافتن آن شکل اساسی ایست که می تواند دیگر اشکال در لحظۀ معینی در خدمت آن قرار گیرد.
خط مشی توده ئی به معنای آموختن به توده ها است. اگر ما در میان توده ها هم باشیم و نتوانیم برای آنها بیاموزیم، نتوانیم داده های ذهنی خود را که تجربه و علم را به هم پیوند می زند، به آنها انتقال بدهیم، در آن صورت مجرد حضور فیزیکی ما در میان توده ها، تطبیق خط مشی انقلابی و توده ئی نیست.
آموختن به توده ها از حل مشکلات کوچک زندگی آنها تا پرابلم های بزرگ و تا بالا بردن سطح آگاهی سیاسی و طبقاتی آنها امتداد دارد. توده های مردم بنابر درک محدود از زندگی و جهان قضایای بغرنج اجتماعی را یک جانبه و سطحی می بینند. ما باید به آنها یاری برسانیم تا این قضایا را بهتر درک کنند و با بلند بردن درک آنها، مرحله به مرحله و قدم به قدم آنها را به درک طبقاتی برسانیم و دوست و دشمن، انقلاب و ضد انقلاب، خوبی ها و بدی ها را در یک مجموعه و کلیت آن برای آنها بفهمانیم. 
بعضی از رفقای ما گمان می کنند وقتی ما در میان مردم رفتیم و زندگی کردیم و تابع تمایلات و غرایز عقب ماندۀ آنها شدیم و به عنوان ابزار منفعلی در مقابل آنها قرار گرفتیم، در آن صورت خط توده ئی داشته ایم. این رفقاء درک نمی کنند که مسؤولیت آنها سترگ و عظیم است و این ها باید جهان کهن را واژگون می کنند و این فقط در صورتیست که توده های مردم را به ضرورت این تغییر و واژگونی متقاعد بسازیم و همکار و یاور خود بسازیم، در غیر  آن سجده کردن در مقابل واقعیت های فاسد، تن در دادن به غرایز و تمایلات مضر و عقب ماندۀ توده ها که گاه به شکل تصورات پندارگرایانه و خرافاتی تجلی می یابد و گاه به شکل تمایلات شوونیستی محلی، نقش ما را به عنوان پیشاهنگ و رهنما و رهگشا نفی می کند و در آن صورت نمی توان از خط مشی توده ئی صحبت کرد.
لذا تأیید دربست تمایلات عقب ماندۀ توده ها و سجده کردن در مقابل آن، انحلال طلبی است و با خط مشی انقلابی توده ئی که هدفش بلند بردن توده ها تا سطح پیشاهنگ است، هیچ گونه ارتباطی ندارد.
مسألۀ دیگری که در فهم خط توده ای مهم است، آموختن از توده هاست. آموختن از توده ها این است که تجارب مجزا، پراکنده و حسی توده ها را بگیریم و آن را در قالب تجارب منسجم، ارگانیک، آگاهانه و ترقیخواهانه بریزیم و تجارب خود توده ها را به شکل عالی تر و روشن تر آن دو باره به توده ها بدهیم. " از توده به توده "، دقیقآ به همین مفهوم ارزش دارد. تکرار طوطی وار تجربۀ توده ها که خود آنها درک کرده اند و بدون این که ما آن را محک زده و اصلاح کنیم؛ پوسته های گمراه کننده آن را دور بریزیم و مفهوم ترقیخواهانه و پیشرونده آن را دو باره به توده ها ببریم، " از توده ها به توده ها " نیست. این تجربۀ ساکت و بیجان توده ها است که خود آنها درک کرده اند و ما به جز از تکرار مکرر آن، کار دیگری انجام نداده ایم.
ولی از جانب دیگر باید تأکید کرد که دور شدن از تجارب توده ها، نادیده انگاشتن تجارب آنها، نقل قول کردن از کتاب ها و یا فورمول های قالبی و دور شدن از توده ها تا آن حدی که ما را نه بینند، نیز از" توده ها به توده ها " نیست. دگماتیسم و امپریسم دو روی یک سکه اند و هر دو به انقلاب ضربت می زنند. یکی نیرو های انقلابی را از مادر آنها که توده است دور می کند، جریان انقلابی را در مقابل سطح درک توده ها قرار می دهد به این صورت باعث نابودی و ضعف انقلاب می شود. در حالی که امپریسم  تجربۀ توده ها را مطلق می سازد، بر آن چیزی نمی افزاید، آن را جهت نمی دهد و توده ها را رهنمائی نمی کند، آنها را در گرداب تجارب گمراه کنندۀ خود آنها تنها می گذارد و به این صورت باعث ضربت زدن به انقلاب می شود و یا انقلاب را تضعیف می کند.
لذا آموختن از توده ها و آموختن به توده ها دو قطب یک پروسه واحد اند که جدا از هم نمی توانند در یک پروسۀ انقلابی وجود داشته باشد. 
در میان جنبش انقلابی ما متأسفانه هر دو نوع انحراف دیده می شود ــعده ای فکر می کنند وقتی آنها در برج عاج کتابخانه های خود و یا حلقه های روشنفکری  خود در مورد انقلاب و دشمن صحبت کنند ــکه همواره با لحن بسیار جدی نیز از آن صحبت می کنند ــو یا در بهترین حالت ورقه در مورد انقلاب به اعضاء و همکاران خود تقسیم کردند، وظایف خود را در قبال انقلاب انجام داده اند. وجدان شان راحت است که وظیفۀ خود را به خوبی به سر رسانده اند. در حالی که توده های مردم ما از این " انقلاب در استکان " بی خبر اند و اگر هم خبر شوند، در بهترین حالت به آن با تمسخر می خندند. این گونه رفقاء درک نمی کنند که تئوری انقلابی در عمل انقلابی جان می یابد و تحر ک خود را کسب می کند و فقط در نزد وی به نیروی مادی مبدل می شود. تئوری انقلابی جدا از توده ها به درد خود این روشنفکران می خورد، نه به درد انقلاب. این گونه رفقاء با وجود اعتقاد ما به حسن نیت شان، متأسفانه تاکنون هیچگونه خدمتی به انقلاب انجام نداده اند و تا وقتی افکار، نظریات و ایده های خود را در میان توده ها نبرند و توده ها را آگاه نسازند، به هیچ دردی نمی خورند. عده ای دیگر می گویند که رفتن در میان توده ها حلقه مرکزی کار ها را می سازد.  علت اصلی ضعف جنبش دوری روشنفکر انقلابی از توده ها است. این عده گاهی دست به دست نیرو های عقبگرا علیه نیرو های انقلابی مصاف می دهند.
گاهی نیز سجده کنان به دنبال شعار های گمراه کننده و ضد انقلابی آنها حرکت می نمایند ــ آنها فراموش می کنند که اساسی ترین وظیفه انقلابیون در میان توده آموختن به توده ها، ارتقای سطع آگاهی آنها و کشیدن آنها از منجلاب عقب ماندگی، عقب گرائی و ارتجاع است. 
در میان سازمان ما نیز اکثراً خط  مشی توده ئی به مفهوم انقلابی آن درک نشده است. بعد از این که سازمان ما اشتراک فعال در جنبش انقلابی و ملی را یکی از اساسی ترین وظایف خود قرار داد که در پرتو آن می تواند ایده ها، افکار و نظریات خود را در محک آزمون قرار دهد و در عین حال اختلافات خود را با دیگر نیروهای انقلابی نیز نه فقط از طریق مباحثه های مجرد، بلکه در ارتباط تنگاتنگ با پراتیک اجتماعی توده های میلیونی حل نماید و با اعتقاد به این که انقلابیون با شرکت مستقیم در انقلاب توده ئی، نه تنها به دگرگونی جهان می پردازند، بلکه در عین حال به دگرگونی خود نیز دست می یازند؛ این همه افتخار سازمان ما و راه درستی است که برای تکامل خود انتخاب کرده است و با تأکید بر این که رفقای ما در اکثر حالات رابطه نزدیکی با توده ها داشتند، به آنها کمک می کردند و از آنها می آموختند. اکثر رفقای ما و اغلب بخش های جنبش خود را بی دریغ در خدمت منافع توده ها قرار داده و بدین وسیله سطح آگاهی تودۀ خود را ارتقا داده اند، این همه دستاورد هائیست که باید بر آن تأکید ورزید و آن را گسترش داد. 
ولی با وجود این هم در این ساحه رفقاء دارای کمبود های جدی بوده اند. بعضاً رفقای ما نقش رسالتمند خود را به دست فراموشی سپرده و در مناسبات خود با توده ها مانند احزاب عقب گرا و ارتجاعی نه رهگشا و رهنمای توده ها، بلکه فقط به تفنگ و نیروی مادی خود متکی بوده اند. ما در آینده در این مورد به تفصیل صحبت خواهیم کرد. 
ولی آنچه اهمیت بیشتری دارد، انحراف امپریستی است که سازمان بدان مواجه است و بعضی از رفقای ما به نام این که توده ها چنین و چنان می گویند و احیاناً در زیر تبلیغات زهرآگین نیرو های عقبگرا و کمبود های جدی ای که در جنبش انقلابی وجود دارد، به یک نوع بدبینی سیاسی خطرناکی دچار شده و راه خروج خود را از بن بست فکری ای که دچار اند، کرنش در مقابل جریان خود به خودی و جنبش توده ئی می دانند. 
این رفقاء از این جهت نمی توانند در انقلاب سهم خود را ایفاء کنند که ایمان خود را به توده ها به مفهوم انقلابی آن از دست داده اند. رهبران پرولتاریا همیشه تأکید می کنند که اعتماد به توده ها، اعتماد به پیشرفت آنها و قابلیت آنها در پذیرش افکار انقلابی، ظرفیت مبارزاتی و گرفتن آگاهی روزافزون و قدرت سازماندهی آنها است.
این گونه رفقاء از مرحله ای که شرایط نامساعد قطب عمدۀ وضعیت ما را می سازد، آن را ابدی تلقی می کنند، عقب ماندگی توده ها را ابدی و لایتغیر می دانند، اعتماد این را که توده ها می توانند در صورتی که رهنمائی شوند، از مراحل دانی آگاهی به مراحل عالی آن ارتقاء نمایند، از دست داده اند و بدین صورت بر پیشانی خود و جنبش مهر عقب گرائی می زنند و به صورت فعال در تغییر اوضاع فاسد سهم نمی گیرند. 
بناءً، وقتی ما از خط مشی توده ئی صحبت می کنیم، باید هماره مفهوم انقلابی و پیشروندۀ آن را از مفاهیم دگماتیستی و امپریستی آن جدا کنیم . مشی توده ئی یعنی رفتن در میان توده ها، آموختن انقلابی از توده ها، جمعبندی تجارب آنها و انتقال دو بارۀ آن در میان توده ها، جهت گیری انقلابی و پویا، آگاهی دادن مداوم  توده ها و ارتقای سطح آنها از مراحل دانی به مراحل عالی است. هر قدر دامنه جنبش وسیع تر باشد، هر قدر توده  های میلیونی با فداکاری و جانبازی بیشتر در عرصۀ مبارزه درآیند، به همان اندازه تأکید بر این مفهوم، جلی ساختن آن و مبارزه علیه مفاهیم ذهنی گرایانه و " توده گرایانه "، ضروری تر است.
مشی توده ئی علاوه بر این که داده های فکری یک سازمان انقلابی را در بوته تجربه می گذارد و آن را به طور مداوم اصلاح می کند، در استحکام سازمان نیز نقش زیادی دارد. بعضاً چنین دیده شده است که انضباط سازمانی ( در ابعاد مختلف آن ) را با مشی توده ئی در مقابل هم قرار می دهند، در حالی که این دو به طور فشرده ای به هم پیوند خورده اند، تا آن حدی که بدون یک انضباط دقیق و شعوری و بدون استحکام درونی سازمانی، تحقق یک مشی توده ئی به مفهوم انقلابی آن ناممکن است و در عین حال بدون داشتن پشتوانۀ توده ئی و بدون آگاهی مداوم توده ها و ارتقای سطح آنها، خواست های سازمانی و استحکام مفهوم فورمالیستی و بیجانی خواهد بود که در جهان متحرک و متغیر ما حالت مسخره ای را به نمایش خواهد گذاشت.
مشی توده ئی داده های ذهنی و فکری سازمانی و سیاست ها و عملکرد های آن را به طور مداوم در بوتۀ آزمایش قرار می دهد و یک سازمان دارای مشی توده ئی در مقابل خواست توده، نیاز آنها و جهت تکامل آنها حساسیت و شفافیت خاصی از خود نشان می دهد. این دگرگونی در سازمان انقلابی ای که از نیاز های عینی تکامل جامعه و از خواست های بلافصل توده ها برخاسته است، پایۀ اصلی صلابت و پختگی یک سازمان انقلابی را می سازد. از جانب دیگر مشی توده ئی یک سازمان را از حالت ایستا و پژمردگی بیرون می کشد و آن را ناگزیر در مقابل حوادث و جریاناتی قرار می دهد تا برای آن راه حل مناسب بیابد و نتیجۀ آن را به چشم سر ببیند. مشغله های فکری و سیاسی افراد یک سازمان دارای مشی توده ئی، نه اختلافات ذهنی گرایانه و یا سکتاریسم ناشی از دوری از واقعیت هاست، بلکه هماره با واقعیت ها در مبارزه و اتصال است، با آن درمی آمیزد، آن را تغییر می دهد و خود نیز در این جریان به تغیرات شگرفی دست می یابد.
ولی مهم ترین تأثیری که مشی توده ئی بر استحکام سازمان دارد، اینست که ارتباط گستردۀ یک سازمان با توده ها، آن را از ضربات دشمن مصئون نگه می دارد. سازمانی که توسط حمایت و پشتیبانی توده ها احاطه شده باشد، هیچ دستی قادر نیست آن را از بین ببرد. علت این که چرا اکثرأ نیرو های زبدۀ سازمان های انقلابی ــو منجمله سازمان ما در بعضی مراحل ــ به آسانی مورد حمله قرار گرفت، این بود که ما بحد کافی توسط توده های مردم احاطه نشده بودیم، دشمن به طور مستقیم می توانست سراغ ما بیاید و ما را مورد حمله قرار دهد.
در حالی که یک سازمان انقلابی موفق در مشی توده ئی فقط وقتی مورد حمله قرار می گیرد که تعداد زیادی از توده های محیط وی مورد حمله قرار گیرند و در آنصورت دشمن در مقابل مقاومت سرسختانۀ مردم قرار می گیرد و نمی تواند دست به طرف سازمان پیشاهنگ دراز کند.
ولی مسألۀ ای که اکنون باید مورد بحث قرار گیرد، تاثیرات متقابل میان خط توده ئی و رهبری انقلابی است. رهبران انقلابی مردان [و زنان] عملی اند که خود را در کوران حوادث و رخداده ها صیقل می دهند و توده ها را دست گرفته از یک پیروزی به پیروزی دیگر می رسانند. رهبران جدا از توده ها به امپراتورانی می مانند که از برج عاج خود فرمانروایی می کنند. رشد امراض بوروکراتیسم و کوماندیسم (دستورگرائی ــ ویراستار) فقط در شرایطی امکان پذیر است که میان رهبران و توده ها فاصله ایجاد شود. لذا رهبران انقلابی وقتی می توانند اعتماد توده ها را جلب نمایند که به آنها نزدیک باشند، تجارب آنها را به موقع جمع بندی کنند و آنها را در موقع حساس رهنمائی نمایند و برای مسائل و مشکلات روزمره و آتی آنها  راه حل مناسب و معقول بیابند. هر قدر این رابطه پویا، گسترده و عمیق باشد، به همان اندازه رهبری انقلابی می تواند نقش فعال و جهت دهندۀ خود را افزایش دهد. روابط متقابل رهبری و توده، به یقین تصویر خود را در رابطۀ درون سازمانی نیز بازمی تابد. اگر مناسبات میان رهبران ــ توده در محدودۀ یک سازمان تاثیرات مثبت افقی خود را در رابطۀ سازمان ــتوده باقی می گذارد و در واقع قدرت و ضعف، سلامت و ناسلامتی آن مستقیمأ از رابطۀ درونی یک سازمان ــ توده در محدودۀ مجموع جامعه نیز تاثیرات عمیقی بر چگونگی روابط درون سازمانی دارد. به این معنی که سازمانی که در موضع دفاع قاطع و فعال منافع انقلابی توده ها قرار دارد، نمی تواند در مناسبات درونی خود رابطه نادرستی داشته باشد و مناسبات ناسالم سازمانی در تضاد خود با جهان بیرونی نمی تواند زمان درازی دوام بیاورد.
بناءً، اگر می خواهیم در سازمان خود از رهبری قاطع، آگاه، دوراندیش و استوار برخوردار باشیم و اگر می خواهیم رهبری سازمان ما سیاست ها و تاکتیک های انقلابی خود را در جریان پراتیک اجتماعی در بوته آزمون بگذارد و آن را ارتقأ دهد. باید هم سازمان و هم رهبری عمیق ترین و گسترده ترین روابط را با توده های مردم برقرار سازد. باید هم سازمان و هم رهبری صلاحیت و ظرفیت خود را در رهبری توده ها، در دفاع از منافع آنها و در آموزش متقابل از آنها به اثبات برساند، در غیر آن رهبری واقعأ انقلابی نمی تواند بر پایۀ اعتماد توده ها به وجود آید و مجبورأ در پراتیک های خود از مسائل و ابزار دیگری که منافی آرمان والای زحمتکشان افغانستان است ــ استفاده خواهیم کرد و ماهیت انقلابی خود را در گرو سکتاریسم، گروه گرائی، نژاد پرستی و غیره قرار خواهیم داد.
پایان


(۱) ستالین: "در بارۀ تشکیلات" چاپ فارسی (ص ۳۵)